بحث ستم در محافل دانشگاهی و چپ رادیکال مدتهاست که تحت تسلط ایدههای مربوط به نظریهی امتیاز[1] و گرهگاه[2] قرار گرفته است.(1) با شکست جنبشهای کارگری از اواخر دههی 1970، تحلیلهای مبتنی بر طبقه به فراموشی سپرده شد و به بروز چیزی انجامید که لیز فوگل[3] از آن بهعنوان «نوعی انزوای نسبی که بسیاری از ما احساس کردیم» یاد میکند.(2) نظریهی امتیاز بر زیانهای ناشی از ستم مانند زن سیاهپوستِ دارای معلولیت در تقابل با مرد سفیدپوست سالم تأکید میکند. این نظریه از دستهی دوم میخواهد که از مزایای نسبی خود تحت عنوان «امتیازات» یا «منافع» آگاه باشند زیرا این مزایا زندگی را راحتتر میکند. نظریهی گرهگاه ناظر بر این است که چهگونه افراد از ترکیب ستمهای چندگانه که طبقه فقط یکی از آنها است، شکل میگیرند.(3) هیچیک از این رویکردها به این نتیجهگیری منجر نمیشود که مبارزه برای پایان دادن به ستم رابطهی تنگاتنگی با خودرهایی کارگران دارد یا اینکه کارگران قادر به ایجاد پیوندهای همبستگی هستند که میتواند بر تفاوتهای واقعی میان آنها چیره شود.(4)
با این حال از آغاز قرن بیستویکم، با شکلگیری جنبشهای ضد سرمایهداری نگاهها به سمت کارل مارکس برگشت و با بحران بانکی سالهای 8-2007 تقویت شد. مارکس و سرمایه بار دیگر در قالب نظریهی بازتولید اجتماعی[4] (SRT) در محوریت تحلیل ستم قرار گرفتند. شماری از فمینیستهای مارکسیست مدتهاست که در رابطه با ستم بر زنان به نظریهی بازتولید اجتماعی ارجاع میدهند. اما این نظریه اکنون وجه جدیدی از بازگشت به مارکس را رقم زده است. هر تلاشی برای جایابی مجدد کارکردهای ستم در چارچوب سرمایهدارانه تا زمانی که در جهت مبارزه با سرمایهداری – به جای مبارزه با نظامهای سلطهی مختلف – پیش برود، مورد استقبال قرار میگیرد.(5) گرچه باید تأکید کرد این به آن معنا نیست که صرفنظر از جنسگرایی، نژادپرستی، همجنسگراهراسی، ترانسهراسی و نظیر اینها تنها «یک مبارزه، مبارزهی طبقاتی» در جریان است.
گامی مهم رو به جلو
هدف کلی این مقاله مرور کلی توسعهی نظریهی بازتولید اجتماعی است که با بررسی اجمالی ظهور تحلیلهای مارکسیستی دربارهی ستم بر زنان آغاز میشود که جنبش آزادیخواهی زنان در دههی 1960 محرک آن بود.(6) در ادامه به سهم متمایز فوگل میپردازیم و از کتاب مارکسیسم و ستم بر زنان[5] بهعنوان متن اصلی برای پروراندن لایههای نظریهی بازتولید اجتماعی مورد بحث در این مقاله استفاده میکنیم.(7) من صورتبندی فوگل از ظرفیتهای بازتولیدی زیستشناختی زنان را به چالش میکشم و این پرسش را مطرح میکنم که آیا میتوان آن را برای توضیح ستم بر زنان در همهی جوامع طبقاتی تعمیم داد؟ سپس به پیشرفتهای اخیر نظریهی بازتولید اجتماعی برمیگردیم و کار تیتی باتاچاریا[6] کنشگر مارکسیست برجسته در ایالات متحده، اقتباس او از کار مایکل لبوویتز[7] دربارهی سرمایه و بسط رویکرد اخیر وی به نژادپرستی را مرور میکنیم.(8) استدلال میکنم که باتاچاریا تمایل دارد رابطهی بین بهرهکشی و ستم را محو کند و اهمیت مبارزه در نقطهی تولید –برخلاف جنبشهای اجتماعی- را تضعیف کند. او همچنین تلاش میکند که نژادپرستی را از طریق منشور بازتولید اجتماعی تحلیل کند و این به قیمت نادیده گرفتن سایر رویکردهای مارکسیستی ارزشمند تمام میشود. بخش اعظم نظریهی بازتولید اجتماعی ارزش خود را در درک مقولهی ستم بر زنان به اثبات رسانده است اما جهتگیری برخی تحلیلها با ابهاماتی موجود در مورد ماهیت طبقهی کارگر و سطح پایین مبارزهی طبقاتی در ایالات متحده و اکثر بخشهای اروپا، همسویی دارد.(9)
نظریهی بازتولید اجتماعی در قالب یک چارچوب کاملاً گستردهی دانشگاهی به کار گرفته شده است. در سال 2017، بن فاین[8] اقتصاددان مارکسیست دیدگاههای خود را در مجموعهی یادداشتی دربارهی رویکردی به بازتولید اجتماعی[9] منتشر کرد(10) و کنفرانس ماتریالیسم تاریخی لندن در سال 2017 شاهد انتشار مجموعهی مقالاتی با عنوان نظریهی بازتولید اجتماعی: بازنگاری طبقه، بازتمرکز بر ستم[10] به سردبیری باتاچاریا بود.(11) در ژانویهی 2018، جان بلامیفاستر[11] و برت کلارک[12] در مقالهی زنان، طبیعت و سرمایه در انقلاب صنعتی[13] اظهار میکنند: «رشد قابلتوجه نظریهی بازتولید اجتماعی درون سنتهای فمینیستی مارکسیستی و انقلابی در سالهای اخیر… به طور چشمگیری طرز نگاه ما را به برخورد مارکس (و انگلس) با زنان و کار در قرن نوزدهم بریتانیا تغییر داده است.»(12)
«بازتولید اجتماعی» چیست؟
در دههی 1960 جنبش آزادیخواهی زنان در بریتانیا و آلمان (در آمریکا کمتر) پذیرفته بودند که رابطهی نزدیکی میان مبارزه برای سوسیالیسم و مبارزه علیه ستم وجود دارد.(13) این رویکرد سیاسی عملی به رشد کار نظری مهمی در میان مارکسیستها و فمینیستهای تحت تأثیر مارکسیسم منجر شد که ریشههای ستم بر زنان در سرمایهداری را تحلیل میکرد.
خود مارکس از بازتولید اجتماعی برای اشاره به بازتولید تمامیت شیوهی تولید سرمایهداری استفاده میکند که درنتیجه تولید کلیهی کالاها و خدمات و توزیع در سپهر عمومی در کنار سپهر خصوصی را در برمیگیرد. برخی از نظریهپردازان بازتولید اجتماعی این هستند که توجهها را به گوناگونی استفاده از این اصطلاح جلب کنند. جوآنا برنر[14] و باربارا لاسلت[15] به تمایز سودمند میان بازتولید «جامعه»[16] و «اجتماعی»[17] اشاره میکنند که اولی به همان معنایی است که مارکس استفاده میکرد و دومی به این اطلاق میشود:
فعالیتها، نگرشها، رفتارها، احساسات و مسئولیتهایی که بهطور مستقیم در حفظ زندگی به طور روزانه و کلی دخیل هستند. این شامل انواع گوناگون کار ضروری اجتماعی –ذهنی، فیزیکی و عاطفی- با هدف ارائهی ابزارهای معین تاریخی، اجتماعی و همچنین زیستشناختی برای حفظ و بازتولید جمعیت است. در میان موارد دیگر، بازتولید اجتماعی شامل این میشود که چهگونه خوراک، پوشاک و مسکن برای مصرف بیواسطه در دسترس قرار میگیرند، نگهداری و جامعهپذیری فرزندان چگونه انجام میشود، مراقبت از افراد پیر و ناتوان به چه ترتیب است و چهگونه سکسوآلیته به صورت اجتماعی ساخته میشود.(14)
این تعریف گستردهای که شامل اَشکال مختلف خانواده، دولت و تدارک مسکن، آموزش، خدمات بهداشتی برای سالمندان است، به تعریف تمایزی که فاین میان بازتولید اقتصادی و اجتماعی قائل است، نزدیک میشود. او مینویسد: «بازتولید اجتماعی موجود در دنیای خانواده/خانوار، جامعهی مدنی و دولت به طور متنوعی از نظر منطقی و تاریخی در رابطه با بازتولید اقتصادی پیکربندی شده است.»(15)
شیلا مک گرگور
ترجمه ی نیکزاد زنگنه